ماشین گرفتیم
بریم خونه یکی از فامیلای دوستم تو نمکآبرود که ویلاشون استخر داره. با راننده
آژانس 25 تومن طی کردیم. راننده یه آقای چهل و خوردهای سالهس که بعد از چک و چونه
زیاد از سیتومن میاد رو 25 تومن و راضی میشه ببردمون. پسر جوونی هم که صبحش بردهمون رامسر کنارش نشسته، لابد واسه اینکه آقا تو راه خسته نشه. دو تاشون لهجه
مازندرانی دارن. تا برسیم چندبار میگه خداوکیلی تو تهران این مسافت رو چه قدر
ازتون میگیرن؟ بعد تعریف میکنه که یه بار اومده بوده تهران از سعادت آباد تا
فرحزاد ازش 15 تومن گرفتن. ک میگه اشتباه کردید دادید خب. واسه چی مخمونو تا
برسیم میخوره؟ واسه اینکه از دهنمون دراومد گفتیم این پولی که میگیرید انصاف
نیس. خیلی کلمه انصاف براش گرون تموم شده داره توجیهمون میکنه و هر جمله رو
با این حرف که شما نباید به من میگفتید انصاف نیس شروع میکنه. پسره
هم با موبایلش داره ور میره. میگه شانس گندش هر کی به تورش میخوره میسکال میندازه
فقط. من هیچی نمیگم. علفی که قبل اومدن کشیدیم خیلی ساکتم کرده البته اگه نمیکشیدیم
هم حرفی برای گفتن نداشتم.
دوستم میگه یه
کم بشینیم بعد میریم تو آب. فکر میکنه بهمون خوش نمیگذره ولی حتی اگه نریم تو آب
هم همهچی همینجا کنار استخر روی ایوون خوبه. همینکه اینجا دور هم نشستیم و کمکم
داره طوفان میشه و باد لیوانای یه بار مصرف عرق رو میندازه رو فرش و بچه میزبان
داره شیرینزبونی میکنه، از این بغل میره تو اون بغل و من دارم فکر میکنم جای بچه
توی این جمع نیس که همه دارن سیگار و قلیون میکشن. میدونم حتی اگه بریم تو آب هم
من خودمو همینجوری که اینجا نشستم سفت میکنم و نمیذارم آب راحت بخوره به پوستم.
هنوز هیچی نشده پوستم دوندون شده و یه رنگ کبودی پیدا کرده. دو تا لوله بزرگ هس
که ازش آب گرم میاد بیرون. آب گرما جای آب سردا رو میگیرن. سرمو میکنم زیر آب.
پاهای اونایی که تو آبن میره اینور اونور انگار که جلبکه. یه پسره هی میره زیر آب
پای بقیه رو میگیره بلند میکنه پرتشون میکنه تو آب. چند بار با ک اینکار رو کرد
و ک غافلگیر شد. مثل این مادرا که بچه شون رو اذیت میکنن میخواستم برم یه
چیزی بگم به پسره ولی به جاش سرمو کردم زیر آب از اینور استخر رفتم اونور. وقتی
سرمو آوردم بالا یه عالمه آب رفته بود تو دماغم به سرفه افتاده بودم بقیه جمع شده
بودن یه ور استخر داشتن نقشه میکشیدن که سر پسره رو چه جوری زیر آب کنن. پسره
اومد گفت فکر کردن زرنگن و رفت سمتشون.
دلم نمیخواد
برم پیش بقیه. میترسم اگه یه کم صمیمیبشم پسره پای منم بگیره بندازتم تو
آب. بعد آب بره تو دهنم تو دماغم. مثل این فیلما که یکی توش داره خفه میشه هی دست
و پا بزنم حباب از دهنم بیاد بیرون. کاش اینجا دریا بود موجا میبردمون بالاپایین.
من خودمو انقدر سفت نکرده بودم. میذاشتم خوشی ازم بگذره مثل اون شب کنار دریا که
خودمو شل کردم انگار دریا تو چشمم بود داشت ازش میگذشت.
دوستم میاد میپرسه
خوش میگذره؟ ببخشید اگه بد میگذره. میگم نه همهچی خوبه. دمش گرم که ما رو آورد
اینجا. داریم دستش ده بازی میکنیم. تیم ما نمیتونه توپو بگیره. توپ از
بالای دستا رد میشه میره میافته تو بساط قلیون روی ایوون. وقتی میپرم که توپو
بگیرم رگ پام میگیره. مثل اینایی که زخمیشدن خودمو میکشم کنار. وقتی خودتو بکشی
کنار بهتر میتونی همهچیز رو ببینی، سبک سنگین کنی. من امتحان کردم هر وقت
از دایره اومدم اینور تر همه چیز رو بهتر دیدم. الانم که اومدم کنار استخر فهمیدم
که تیم ما با آب راحت نیس. من خودم از آب میترسم. الان که این گوشه ام و اونا اون
وسط سعی میکنم به صداها گوش ندم فقط نگاه کنم. بخارایی که از دهنا میاد بیرون.
نگاه هایی که دمبال توپه. حرکتای کند انگار پای آدم اون پایین به زنجیره نمیتونه
راحت تکونش بده.
بقیه میرن
بیرون فقط ماییم. دوستم میاد میگه ببخشید اگه حال نکردیم. من خیلی حال کردم. ک هم خیلی
حال کرده. چون هی چشماشو میبست تنشو ول میکرد رو آب. خیلی سبک بود. آدم وقتی سبک
باشه ینی داره حال میکنه دیگه.
میریم تو یه
اتاقی که پسر دخترایی که تو آب بودن هم هستن اما دیگه لباس تنشونه و دارن کم کم
آماده میشن که بخوابن. همه باید تو این اتاق بخوابیم. من میرم گوشه اتاق میخوابم.
پتو رو کشیدم رو سرم. چون بقیه هنوز نشستن و دارن حرف میزنن. میخوام راه هر نوری
رو ببندم. دارن به یکی که اسمش احمده میخندن. احمد دوسدختر نداره شبا متکا رو بغل
میکنه. بهش میگن امشب فلانی رو بغل کن و خندهها بلند میشه. خانوم و آقای
میزبان با یه ظرف غذا میان تو. صبح میفهمم کبابه. ک از زیر پتو میپرسه چیه. میگم
کتلت. آقای میزبان میگه خفه نشه این و به من اشاره میکنه. بعد همه میخندن. دوست دارم بلند شم بشینم پیششون ولی
خیلی دیر شده. دوست دارم بخوابم و به صداها گوش ندم ولی نمیتونم. دوست دارم بلند
شم ماشین بگیرم برگردم خونه خودمون ولی خیلی دیره. سرمو یه کم از زیر پتو میارم
بیرون و به مورچههایی که دارن گوشه دیوار راه میرن نگاه میکنم. خانوم و آقای
میزبان دارن بالاسرم عکس یادگاری میگیرن. سرمو میکنم زیر پتو دوباره. صبح دوستم
میگه تا خداحافظی نکنیم نمیشه بریم و بعدش میگه ببخشید اگه بد گذشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر