یکشنبه، بهمن ۶

آه ای گل های شیپوری



بیشتر از یه ماه پیش رفتم دکتر از زانوها و کمرم عکس گرفتم و امروز بعد از یک ماه و با گرفتن حقوق تونستم برم فیزیوتراپی. تا پام رو گذاشتم تو مطب خانوم منشی گفت شما دیگه چرا؟ شما که سنت خیلی کمه؟ آخ  زانوهاتم هست. ولی بعد با دیدن دفترچه م و سال تولدم کمی آروم شد و ازم خواست که بنشینم. کامنت های بعدی رو پیرمرد و خانومی که روی صندلی نشسته بودن دادن. پیرمردی که برای عصاش کنار خودش جا باز کرده بود گفت چرا انقد زود آب و روغن لازم شدی و خانومی که کنارش نشسته بود با ابروهای تتو کرده و رژی که  تا نزدیکی های بینی مالیده  شده بود، با سری که هر پنج دقیقه به نشونه تاسف تکونش می داد از دکتر پرسید چه عللی باعث انحراف ستون فقرات میشه؟ طرز نشستن؟ از اینجا به بعد انگار دربرنامه تلویزیونی شرکت داشتیم که خانوم مجری از کارشناس  برنامه سوالات بینندگان رو می پرسید و من و پیرمردی که روبه روم نشسته بود، حکم نمونه هایی رو داشتیم که در برنامه شرکت کرده بودن. دکتر در جوابش گفت که دلالیل مختلفی می تونه داشته باشه از طرز نشستن گرفته تا دلایل مادرزادی. بعد هم ما رو، من و اون دوتای دیگه رو تنها گذاشت.  تا پنج دیقه بعد که برگرده خانوم با هر بار نگاه من برام سر تکون  داد و ازم  پرسید درد داری و من در جوابش هر دفعه گفتم نه زیاد. دکتر برگشت و پشت صندلیش نشست و انگار که رفته باشه تحقیقات میدانیش رو تکمیل کنه گفت الان بهت میگم مشکلی که داری باعث چه خطراتی درآینده میشه و بعد که شروع کرد به فهرست کردن مشکلات، فکر کردم شاید رفته و مشکل من رو سرچ کرده و نتایج رو روی کاغذ نوشته. اگه می تونستم دکمه پاوز رو می زدم تا خانوم دست از گفتن برداره و می گفتم چرا این چیزا رو داری میگی؟ مگه نمی بینی دارم اشک می ریزم. بگو مشکلم چیه خودمم بلدم برم تو گوگل سرچ کنم.

با هم رفتیم توی سالن بزرگی که شامل کابین هایی بود با پرده هایی که روش گلای شیپوری داشت. پرده رو زد کنار و بالشتی رو گذاشت زیر شکمم و ازم خواست دمر دراز بکشم و گفت تا چند روز اول شاید درد داشته باشی. تو فاصله ای که تنهام گذاشته بود داشتم فکر می کردم که  چرا من و بقیه نه( سلام مرضی). مگه من چه قدر حقوق می گیرم که نصفش رو بخوام خرج این کنم که ده جلسه بیام اینجا و هر جلسه سی تومن بدم. خانوم اومد گفت هنوز که نخوابیدی، روسریت رو دربیار و بهم اطمینان داد که کسی پرده رو نمی زنه کنار. چند تا دستگاه رو گذاشت روی کمرم و با روشن کردن دستگاه پشتم شروع کرد به لرزیدن بعد هم نور لیزر رو انداخت روی کمرم و رفت سراغ کابین های بعدی. اولش کمرم سوزن سوزن شد و بعد تبدیل به یه چیز عادی، انگار که همیشه در طول زندگیم کمرم سوزن سوزن شده باشه.

یک رب تموم شد و خانوم اومد گفت شلوارت رو بزن بالا. حالا چرا انقد پاهام کبود بود؟ یه کبودی روی ساق پام که تقریبن سبز شده بود و یه کبودی بنفش هم روی مچ پام. جوراب آبیم رو کشیدم تا زیر یکی از کبودی ها و منتظر شدم تا خانوم حرفی درباره  ظریف بودن پاهام بزنه. زانو بندها رو می بست به پام و تنهام می گذاشت تا یه رب بعد که صدای زنگ دستگاه بلند بشه و توی سالن بپیچه و خانوم بیاد پرده گل های شیپوری رو کنار بزنه و ازم بخواد برم توی اتاق دیگه ای وشلوارم رو دوباره بالا بزنم. دستگاه زنگ زد و خانوم نیومد و من فکر کردم اگه  فراموشم کرده باشه و هیچ وقت سراغم نیاد چی؟ اونوقت من شاهد سوختن پاهام زیر داغی این دستگاه خواهم بود.

روی کارتی که بهم برای شرکت در جلسات فیزیوتراپی دادن نوشته سال تاسیس 1349 و وقتی دستگاه ها رو نگاه می کنی ناخودآگاه این میاد تو ذهنت که همه اینها رو شاه خریده گذاشته اینجا. الان این دستگاه ها چنده؟ تو بازار هست؟ میشه یکی ازش خرید و توی خونه استفاده کرد تا من دیگه نیام اینجا. خانوم بهم دوباره گفت تا چند روز اول شاید درد داشته باشی.

۲ نظر:

  1. الهی. راحله جان. متاسفانه ما ورزش کردن رو یاد نگرفتیم و طبیعتا دچار این وضعیت ها هم میشیم. امیدوارم خوب بشی. تحقیق کن ورزش مناسب واست چیه، همون رو انجام بده.

    پاسخحذف
  2. تو فکرش هستم. مرسی

    پاسخحذف