دوشنبه، خرداد ۶

برای کوچه غمگینم



گلدون ریحونی که از فروشگاه خریدیم خراب شده. به جای ریحون داره علف هرز در میاره.  روی بسته ای که دورش پیچیده شده بود، از زبون گلدون نوشته بود منو همیشه مرطوب نگه دار تا همیشه بهت ریحون تازه بدم. وقتی رسیدیم خونه از آب حسابی سیرابش کردیم . ریحونای تر و تازه رو چیدیم و با شاممون خوردیم. اما صبح خبری از برگای تازه نبود. توی خیابون هر کی از کنارمون رد شد یه لبخندی زد به گلدون. حالا گلدون  پلاسیده رو گذاشتیم بغل گلدونای دیگه  تا هوا بخوره. بارون که شروع شد گلدون رو از گوشه آوردم وسط تا قطره های بارون روش بریزه. شاید بارون باعث شد جون تازه بگیره. ولی چشمم آب نمی خوره.
وقتایی که هوا ابریه دلم برای رم تنگ میشه. فکر می کنم که دارم توی خیابونا راه میرم. از کوچه پس کوچه ها می گذرم. تصویر آدما میاد جلو چشمم باعث میشه دلتنگیم بیشتر بشه. سنگفرشا میاد جلوی چشمم حالم بد میشه. مردمی که هی از هم عکس می گیرن و سکه می ندازن توی آب و دوباره عکس. از اینکه یکدونه عکس هم از چشمه آرزوها ندارم حالم بد میشه از اینکه انقدر این تصویرا برام دوره. انگار که یکی تعریف شون کرده واسم و خودم هیچ وقت نبودم اونجا، خودمو می ذارم جای اون آدمه. مثل یکی از دوستام که با جزئیات همه چیز رو ازمون می پرسه و چند وقت بعد میاد همون چیزها رو تحویل خودمون میده. امروز همین که نشسته بودم روی صندلی تا یه کم خستگی در کنم احساس شکست کردم تو زندگی. از اینجا شروع شد که فکر کردم هرکاری تا الان کردم انگار که اصلن نکردم. همه چیز خیلی ازم دوره. شاید فکر می کنم یه زمان خبرنگار بودم یا کاری غیر این داشتم. هر دفعه میرم پایین که کتابای تازه رو بیارم بالا از خودم توی اون موقعیت خیلی بدم میاد. کمرم درد می گیره و می دونم که صورتم به خاطر فشاری که بهم داره میاد کبود شده و دارم نفس نفس می زنم. قسمت بدش اینه که باید از جلوی یه عالمه ادم رد بشم و همیشه احساس می کنم چهار چشمی دارن نگاهم می کنن.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۴

یک روز در شهر کتاب



آقایی با کت و شلوار خردلی و عینک ری بن می آید جلو می پرسد کتاب جدید عباس میلانی را دارید همان که درباره حکومت شاه ست و بعد از کتاب هویدا چاپ شده. برایش توی کامپیوتر سرچ می کنم. نداریم. تشکر می کند و  هاج و واج همانجا می ایستد و حالا که ازش دور شده ام نگاهم می کند مردد. می آید جلو می گوید خانوم ببخشید می خواستم ازتان خواهش کنم شما که اینجا کار می کنید حتمن قشر روشنفکر زیاد می آیند اینجا می شود بهشان بگویید به هاشمی رای بدهند؟ قشر روشنفکر علامت یا مشخصه خاصی دارند که من بهشان این را بگویم؟ حواسم به انگشترهای طلا و گردنبندش است. می گوید ما آن زمان خیلی بی شعور بودیم که انقلاب کردیم. من طرفدار حکومت نیستم اما الان شرایط حساس است اگر به هاشمی رای ندهیم وضع از این بدتر می شود. هاشمی مورد تایید آقاست و  اگر ما رای بدهیم حتمن رئیس جمهور می شود. همکارم می آید جلو و وارد بحث می شود. همکارم نمی خواهد رای بدهد. میتینگ دو نفره ای تشکیل داده اند. موبایلش چندبار زنگ می خورد اما جواب نمی دهد مصر است همکارم را قانع کند که حتمن باید در انتخابات شرکت کرد. گوشی را برمی دارد و چند بار می گوید الو و قطع می کند. مطمئنم صدا می رسیده و حرف نزده. می گوید اگر وقت داشتم می امدم اینجا با قشر روشنفکر صحبت می کردم. موقع گفتن قشر روشنفکر دندان طلایش بیشتر معلوم می شود.
خانمی می آید می گوید به دوستش می خواهد کتاب هدیه بدهد. می پرسد پیشنهادم چیست. می گویم رمان خوب است. از زیر عینک نگاه با توپ پری می کند که دوستش آقاست. می گویم خب آقاها هم رمان می خوانند. می گوید رمان برای هدیه خوب نیست. می برمش قسمت کتاب های نفیس. دو تا حافظ  برمیدارد و می گوید دوستش استاد زبان فرانسه است حافظ دو زبانه خوب است که غلط های ترجمه را هم بتواند بگیرد و سرگرم شود.
پسری ده ساله ای به پدرش گیر داده که کتاب هولوگرافیک می خواهد. چاق است و صدای مردانه ای دارد. پدرش هی صدایش را بچه گانه می کند جوری که توجه بقیه جلب شود می گوید آخه این کتاب که مناسب تو نیست بابایی. یه کتاب نمی خوای عکس کشتی داشته باشه، عکس ماه و ستاره داشته باشه؟ پسر با صدای مردانه دوباره می گوید همان کتاب را می خواهد. پدر با صدای بچه گانه می گوید آخه نمیشه که پارسا جان یه کتاب بخر که عکس داشته باشه بشینی عکساشو نگاه کنی سرگرم بشی. عکسای رنگی. پسر حرفش را به کرسی نشانده.
آقایی که هفته ای دو سه بار می آید کتاب نفیس می خرد امروز هم امد. یکبار یک و نیم میلیون تومان برای یک حافظ خرج کرد و دو بار دیگر هم عکسای طبیعت ایران و ایران به زبان انگلیسی خرید هر کدام پانصد و پنجاه هزار تومان. هی خواستم بهش بگویم بهتر نیست این همه پول را خرج مدرسه سازی کنید یا نه بریزیدش توی جوب ولی هر دفعه نیاید این همه پول خرج کتاب هایی کنید که فقط می شود با جرثقیل بلندشان کرد  گذاشت توی کتابخانه و دوباره با جرثقیل ورشان داشت؟ چند بار سرک کشیدم از پنجره ببینم با خاور می آید یا نه. دیدم با شانه ای که از حمل کتاب ها کج شده بود کنار خیابان ایستاد و دربست گرفت.امروز هم یک چرخی زد دور کتاب های نفیس و انگار چیز دندانگیری پیدا نکرد. یک کم کتاب های دیگر را بی رمق ورق زد و بعد هم دو تا خیام جیبی نفیس برداشت رفت.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸

قوز بالا قوز


بچه پشتش را کرده بهم دارد برای عکسم که توی شیشه افتاده ادا درمی آورد. هی برمی گردد با ذوق نگاهم می کند و بلندبلند می خندد. اول برایش یک کم شکلک درمی آورم ولی بعد حوصله ام سر می رود. سعی می کنم نگاهش نکنم تا بی خیال شود. یک ساعت پیش با ماشین راضی تصادف کردم. گواهینامه ندارم. همینجوری اصرار کردم که بگذارد تا سر خیابان اصلی بشینم. دو قدم بیشتر نرفته بودم که سر پیچ محکم خوردم به پرایدی که سر کوچه شان پارک بود. تازگی ها همه چیز را به شانس ربط می دهم. اگر شانسم خوب بود این طوری نمی شد. یا اگر شانسم خوب بود بورسم آن طوری نمی شد. اگر شانسم خوب بود می توانستم فرمان را به موقع صاف کنم یا حداقل راضی ترمز دستی را به موقع بکشد. همین که  تصادف شد دزدگیر پراید صدا کرد. چند تا زن از طبقه دوم خانه روبه رویی آویزان شدند گفتند صبرکنید الان می آییم پایین. بچه از روی صندلی بلند می شود می آید طرفم. جلوی پایم می ایستد. لب و لوچه ام را یک کم آویزان می کنم که بفهمد حوصله ندارم. دستم را می گیرد تکان می دهد بعد می دوئد بغل مادرش.همین که راضی دنده عقب رفت سپر ماشینش افتاد. از زن ها خبری نشد اما آقای صاحب ماشین نمی دانم از کجا پیدایش شد. کارت ماشین را گرفت گفت برید به امان خدا. یک جور رفتار کرد انگار منتظر بوده همچین اتفاقی بیفتد. مادر بچه تهدیدش می کند که اگر ننشیند مامور قطار می آید دعوایش می کند. بچه می نشیند و زیرچشمی من را نگاه می کند. بهم می خندد. دوتا دندان بیشتر ندارد. خنده م می گیرد. لپش مثل من چال می افتد. راضی و امیر تا برسیم به آزادی با هم جر و بحث کردند. هی این به آن می گفت تقصیر تو بود و آن یکی می گفت برو دعا کن عابر یا موتوری نبوده. امیر گفت من می دونستم الان اینجوری میشه داشتم از پنجره نگاه می کردم. همه می دانستند اینجوری می شود جز من. الان فهمیدم که بچه دارد به عکسم توی شیشه روبه رو می خندد. هی به عکسم نگاه می کند و یک نگاه به خودم می کند. چه خوب که فقط دوتا دندان دارد.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۷

بفرمایید بنشینید

تازگیا وقتی بهم فشار میاد پریود می شم. یه روز پریود میشم بعد تموم میشه تا برسه به موعدش. دفعه قبل موقع اسباب کشی بود.  هر چی چیز سنگین بود بلند کردم. مبل،کارتن،میز. هی پله ها رو رفتم بالا پایین. بهم گفتن بلند نکن کمرت درد می گیره. مگه توی ایتالیا بارکش بودی که انقدر راحت بلند می کنی. منم خوشم می امد احساس هرکول بودن بم دست می داد بی خیال نمی شدم. بابا هربار یه چیزی میدید دستم داد می زد دختر بهت میگم بلند نکن کارگر گرفتم که چی. صداش توی اتاقای خالی می پیچید خوشم می اومد. از یه جا به بعد چیز سنگین بلند می کردم از جلوش رد می شدم که فقط همینو بگه. انگار ضبط کرده باشه.
دیروزم پریود شدم. کتاب سنگین بلند کردم. هی گفتن نه شما سبکا رو ببرید. من بدتر کردم هرچی کتاب سنگین بود زیاد زیاد بلند کردم. انگار مسابقه قوی ترین ها باشه. خب کی بیشتر و سنگینترا رو بلند کرده؟ خانوم رسولی. بفرمایید یکی از این کتابای نفیس رو  به عنوان هدیه بردارید. نه غلط کردم دیگه چیز سنگین بلند نمی کنم.
به یک آقایی که کتاب های نفیس سنگین خریده بود گفتم می خواید من براتون بیارم تا صندوق؟ یه نگاه بهم کرد گفت برو ببینم فکر کرده من مثل این ریزه میزه ام. می خواستم بگم آقا اینجوریم  رو نگاه نکنید صدتا مثل شما رو حریفم. اما گفتم زشته با مشتری اینطوری حرف بزنم یه لبخند تحویل دادم و رد شدم. هر یک رب یه بار روی صندلی نشستم. تصمیم داشتم هرکی اومد جلو گفت انقدر نشینید حواستون به مشتری باشه بگم نمی تونم بلندشم کمرم درد می کنه مریضم، پریودم و پرده از این راز نهان بردارم.
اگه تو اینجا کارفرماها تاریخ پریود کارمندا رو داشتن و تو اون روزا هوای آدمو داشتن چه خوب میشد. مثلن مرخصی میدادن دو روز اول پریودو. گفتم ببخشید پریودم نمی تونم زیاد وایسم. گفت ای بابا معلومه از قیافه ت اصلن امروز از صبح خوش نیس حالتون. عصبی اید. نه پریود پریود هم نیستم. چیز سنگین بلند می کنم اینجوری میشم. خب دکتر برید حتمن. الان چی؟ چیزی احتیاج ندارید؟ نوار بهداشتی دارید یا برم بگیرم براتون ؟نه رفتم دستمال کاغذی فعلن گذاشتم تا برسم خونه همون بسه. چایی نبات بیارم؟نه مرسی.  می خواید برید خونه؟ نه اگه بشینم خوب میشم. نباید زیاد وایسم. پریودتون معمولن چند روزه س؟والا بستگی داره ولی یه هفته دیگه تازه میشم الان به خاطر اینه که زیاد وایسادم و چیز سنگین بلند کردم. خانوم منم وقتی پریود میشه مثل شما بی حال میشه، هر چی بهش میگی بگیر بشین حرف گوش نمیده....
به یکی از همکارهای دخترم گفتم پریود شدم. لب هاش رو گاز گرفت اشاره کرد به پشت سرش که آقای فلانی وایساده.