شنبه، خرداد ۳۱

آخه این چه کاریه

یکی تقه ای به در توالت می زند و می رود. من دو سه دقیقه قبل طولانی ترین و پرفشارترین شاش زندگی م را کرده ام، حالا شلوارم را بالا کشیده ام، نشسته ام و دارم به کاسه توالت نگاه می کنم. اینجا بهترین جاست که هر چندوقت یک بار بیایم و انقدر به چیزهای مختلف فکر کنم تا بالاخره آب چشمم بریزد پایین. دو نفر دارند درباره یکی به اسم بهنام حرف می زنند. یکی شان می گوید بهنام خیلی کسکش است. برای اینکه بهنام پنجشنبه دست خالی رفته خانه سروناز اینها، فقط چشمش به غذاها بوده و با تمام دخترهای مهمانی رقصیده بعد یکی به اسم سارا رفته توی اتاق وبهنام هم پشت سرش رفته در را بسته و از سارا به زور لب گرفته چند نفر در زده اند ولی  بهنام در را با دستش نگه داشته تا بالاخره سروناز می آید و داد می زند که در را باز کند و بعد هم می گوید بیا برو بیرون.  بهنام می رود ولی نیم ساعت بعد سارا هم می رود. آنطور که سروناز می گوید سارا و بهنام الان باهم دوستند. با شالم جلوی دماغ و دهنم را می پوشانم. یکی از دخترها می گوید یه کم پررنگ تر بزن چیه این دو دیقه دیگه پاک میشه. صدای سروناز می آید که می گوید رژ پرنگ بهم نمی یاد، لثه هام زیاد می زنه تو چشم. دوباره صدای باز شدن شیر آب می آید و پشت بندش یکی دوباره تقه می زند و کسی به بچه اش می گوید دیدی مامان جان دیدی تونستی بشوری خودتو؟

 ما توی ماشین نشسته ایم. سایه بان را داده ام پایین و خودم را دارم توی آینه کوچکش نگاه می کنم. سلفی بگیرم یا نگیرم؟ نه ولش کن.  الان بهترین موقع برای سلفی گرفتن است همیشه دوست داشتم از خودم وقتی دارم گریه می کنم عکس بگیرم. چندبار گرفته‌ام ولی هیچ کدام را هیچ جا نگذاشتم و همه اش مانده تو حافظه گوشی یا دوربین. آدم گریه می کند چه قدر مثل بچه ها می شود. گوشه های دماغم سفید شده ، یک جاهایی از پوستم قرمز است و رگ های سبز زیر چشمم زده بیرون، مثل ریشه های درخت که  از زیر خاک می زند بیرون. پل میرداماد را دور می زنیم می رویم سمت جهان کودک می گویم نگه دار ولی اگر نگه دارد و من پیاده شوم می دانم که حالم خیلی خراب می شود. یکی می پیچد جلوی ماشین و بوق ممتد می زند. یارو توی ماشین را نگاه می کند ولی من دیگر نمی گویم نگه دار.  می گوید چرا هرچی می شود گریه می کنی؟ صورتش از عصبانیت کبود شده و نور افتاده روی سرش، بقیه صورتش اما غرق سایه است. توی آینه می گویم اگر گریه نکنم حالم همینطوری بد می ماند. بعد می گوید گریه نکن و من چشم هایم را با شال زردم پاک می کنم.

یکی می آید دوباره به در می زند. سروناز و آن یکی دیگر رفته اند یکی دارد توالت ایرانی را به یک خانم خارجی معرفی می کند. می گوید این توالت ها اختراع مسلمان هاست اول ازاین سوراخ آب می کشیدند بیرون ولی بعد که قنات ها خشک شد تصمیم گرفتند توی همان کارشان را انجام دهند. خانم خارجی می گوید اصلا همچین چیزی نشنیده، من هم نشنیدم. می گوید ولی از وقتی ایران بوده خیلی توالت ایرانی را امتحان کرده ولی موقع استفاده زانوها و کمرش درد می گیرد. کسی که دارد توالت ایرانی را پرزنت می کند می گوید بهتر است الان از توالت فرنگی استفاده کنند ولی مثل اینکه توالت های فرنگی همه ش کثیف است  وخانم خارجی می گوید پس بهتر است اول شلوارش را بزند بالا.

مترو ترمز کرده و همه ریخته اند روی هم. به خصوص روی سر آنهایی که کف مترو نشسته اند. یکی بلند می شود و به من می گوید تو بیا بشین. بعد روی سرم دولا می شود دستش را می گذارد روی بازویم می گوید چرا؟ عجب گیری افتادم. همین را کم داشتم که یکی بیاید بالای سرم بایستد و هی بگوید چرا. حالا بقیه هم دارند نگاه مان می کنند .همه منتظرند که برایشان داستان بگویم بگویم کیفم را زدند. بعد برایم گلریزان می کنند؟ یا هرکی از خاطراتش از کیف قاپی می گوید؟ خانم پیری می گوید گریه کن واسه چشم خوبه ضدعفونی میشه. خودش عینک ته استکانی زده و چشم هایش چهارتا شده. خانمی که لوازم آرایش می فروشد دنبال یکی می گردد که مداد چشم را روی دستش امتحان کند تا همه ببیند ضد آب است دستم را می برم بالا و خانم می اید طرفم.

یکدفعه همهمه می شود و صدای خنده و جیغ می آید . چندنفر باهم حرف می زنند یکی شان می گوید نه بابا نگیریم اینجا بهمون میخندن آخه کی تو توالت عکس می گیره، شبنم بمیری، مردیم از بو، یه کم جمع تر وایستید زود بندازیم بریم دیگه. دو ثانیه همه جا ساکت می شود و فقط صدای سیفون توالت بغل می آید، دو نفر باهم می گویند بده ببینیم خوب افتادیم. یکی شان می گوید بهنام ببینه مسخره م می کنه، منو کراپ کن. در را باز می کنم یکی شان می گوید میشه یه عکس بندازید و بلافاصله می گوید ای وای ببخشید.

۱ نظر:

  1. دیدی مامان جان دیدی تونستی بشوری خودتو؟
    hahaha

    پاسخحذف