سه‌شنبه، آذر ۷

خم و راست


درد اول توی قفسه سینه ام پیچید، آمد پایین تر و رفت پشتم اما همان جا متوقف شد، چند ثانیه طول کشید و بعد فروکش کرد. نمی دانم دردم آمده بود یا به خاطر اینکه شوکه شده بودم یکدفعه زدم زیر گریه. نه خیلی بلند نه خیلی یواش، حواسم بود که نباید مثل بچه های کوچک خیلی بلند گریه کنم.

اگر یک کم دیرتر جنبیده بودم مترو می رفت. انقدر خسته ام که دلم می خواهد زودتر برسم خانه و یک چیزی بخورم. چشمم خون افتاده، موهایم ژولیده پولیده است. شال گردنم دارد خفه ام می کند. خانه ام جایی ست که مترو برایش دیربه دیر می آید. مترو می آید. پر پر است. خودم را جا می کنم به زور یعنی باید جا شوم، طاقت ندارم اینجا بایستم. به آقایی که جلوی در ایستاده لبخند می زنم که یعنی  برو جلوتر، دو تا دختر دیگر هم می آیند. بهم می گویند برو جلوتر. پشت پایم چمدان است، اشاره می کنم به چمدان که یعنی جا نیست. از قیافه هایشان معلوم است که شرند شاید هفده هجده ساله شان باشد، ازشان می ترسم. دوتایی باهم هولم می دهند وسوار می شوند. می افتم روی آقای پشت سری و بعد هم روی چمدان. معذرت خواهی می کنم و بلند می شوم حالا دوباره سینه به سینه دخترها هستم. نمی توانم چیزی بگویم، بلد نیستم چه طوری باید به ایتالیایی اعتراض کنم. فقط نگاه شان می کنم که یعنی خیلی بی ادبید.می فهمند؟  آنها هم دارند بر و بر نگاهم می کنند، فهمیده اند که ایتالیایی نیستم و بلد نیستم اعتراض کنم. یکی شان که لاغرتر است و می خورد که خودش هم خارجی باشد با آرنج می کوبد توی قفسه سینه ام و چیزهایی می گوید. نمی دانم چرا این طوری کرد. دردم می گیرد. یک کم خم می شوم اما جا نیست، اگر یک کم دیگر خم شوم باید به پشت سری ها حتمن بگویم ببخشید بخشید. انقدر شوکه شده ام که ناخودآگاه گریه ام می گیرد انگار که منتظر بهانه بودم که بزنم زیر گریه. با کینه نگاه شان می کنم اگر چیز تیزی داشتم حتمن می کشتمشان ، آدم ها همینجوری آدم می کشند حتمن، بهشان حق می دهم. پیرمردی که کنارم ایستاده دعوایشان می کند بعد هم پشت سری هایم. برایم کمپین راه افتاده.

دارم در به در دنبال کاغذ می گردم. استاد گفته این کاغذهایی که تویشان طراحی می کنی کوچک است، دستش را اندازه  یک نخود
می کند هی می گوید پیکولو مولتو پیکولو. آدرسی که بهم داده اند باید همین جاها باشد اما هرچه قدر می گردم پیدا نمی کنم. از چند نفر پرسیدم گفتند جلوتر دست راست. توی خیابان شلوغه هستم، ایرانی ها بهش می گویند خیابان ولیعصر. توی پیاده روی خیابان درخت بزرگ کریسمس گذاشته اند تا حالا درخت کریسمس به این بزرگی از نزدیک ندیده ام. مردم دورش جمع شده اند و با موبایل هایشان عکس می اندازند. آقایی که ازش آدرس پرسیده بودم گفته بود به این درخت کریسمس که رسیدم بپیچم دست راست، هرچه قدر می روم پس چرا نمی رسم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر