چهارشنبه، خرداد ۱۴

دیگه تو ورشو اون همه صفا نیس


آقای مدنی سلام
صبح از خواب بیدار شدم رفتم توی آشپزخانه کتری را پر کردم گذاشتم روی گاز، ظرف های شب قبل و ظهر قبل توی سینک بود. همه جا تقریبن به هم ریخته. ولی همیشه اینطور نیست. می‌خواستم ظرف ها را بشویم که صدایی پشت سرم گفت می‌دونی چی شده؟ آقای مدنی یعنی شما دیروز بعد از طوفان زنگ زدید و گفته اید که باید اول مرداد از این خانه بلند شویم. صاحب صدا خواهرم بود. اگر بدانید چه حالی شدم، تمام دنیا یکدفعه جلویم تیره و تار شد. نمی دانم در جریان طوفان برایتان چه اتفاقی افتاده ولی ما یک روزهایی می‌نشستیم و حدس می‌زدیم که شما امسال هم می‌گذارید اینجا بنشینیم یا نه و همیشه از خودمان می‌پرسیدیم چرا نگذارد، کی از ما بهتر برای این خانه؟ مستاجرهای بی سرو صدایی هستیم. کرایه را همیشه به موقع پرداخت کرده ایم به جز این اواخر که حقوق من را دیر می‌دهند. همیشه همه جا تمیز بوده، البته این به شما مربوط نیست و اگر هم کثیف باشد دودش توی چشم خودمان می‌رود ولی شما یک بار توی این فرصت باقی مانده بیایید در بزنید، تشریف بیاورید تو به در و دیوار نگاه کنید به جز اتاق که یک ور دیوارش بر اثر چسبیدن اتو سوخته و گچش یک مقدار ریخته دیگرهیچ جای خانه عیب و ایرادی توی این پنج سال پیدا نکرده. هیچ وقت صدایمان بیرون نرفته و هیچ وقت کسی به خاطر رفتاری بهمان اعتراض نکرده، به جز آن دفعه ای که آمدند خواهرم را گرفتند و شما زنگ زدید و ابراز همدردی کردید و آن یک باری که سرایدار از سر لجبازی گفت که رفت و آمدمان زیاد است.
آقای مدنی عزیز
ما اینجا گلدان هایی داریم که هر کدامشان پنج سال و بیشتر عمر دارند. یک بار من رفتم ونک و چندتا از آنها را خریدم، سوار اتوبوس شان کردم و آوردم اینجا. چون موقع خریدشان فکر کرده بودم چه خانه را قشنگ می‌کنند و واقعن هم خانه مان را قشنگ کرده اند. چندتا از گلدان ها را گذاشته ایم تو ی بالکن و بهار به بهار گل می‌دهند. یک گلدان پیچک هم داریم که از دیوارها بالا رفته و کم کم دارد همه جای خانه را می‌گیرد ولی شما بد به دلتان راه ندهید. یک گلدان بامبو هم داریم که گذاشته ایم گوشه اتاق، اگر   می‌دانستید برگ هایش چه معصومانه به دیوار چسبیده اند محال بود دلتان بیاید که جدایشان کنید. نصف امروز به این فکر کردم که اینها را چطوری موقع اسباب کشی بگذاریم توی کامیون و چطور ببریمشان که آسیبی نبینند.
 سالی یک دفعه همه جای خانه را تمیز می‌کنیم، تخت ها را می‌کشیم کنار و زیرشان را جارو و تی می‌زنیم، باید ببینید چه برقی می‌زند وقتی دیگر از آنهمه کرک و مو خبری نیست. شیشه ها و پرده ها را هم می‌شوییم. فکر کرده بودیم برای سال بعد یک کارگر بگیریم که دستی به دیوارها بکشد که اینطوری شد. آدم وقتی یک جایی دلش خوش است این کارها را می‌کند دیگر، وگرنه همه چیز را به امان خدا ول می‌کند می‌گوید هرچه شد شد. ولی ما همه چیز را اینجا به امان خدا رها نکردیم. انقدر که در اینجا زندگی جریان داشته توی هیچ کدام از واحدهای دیگر جریان نداشته، بهتان قول می‌دهم. حالا می‌گویید به شما مربوط نیست و زندگی خودمان  بوده که حق هم دارید.
آقای مدنی عزیز
وقتی می‌رویم بیرون همه اهل محل بهمان سلام می‌کنند. همه دیگر ما را در این محل می‌شناسند. همسایه ها توی آسانسور         می‌بینندمان و خوش و بش می‌کنند. داروخانه دار سر خیابان مرتب حال خواهرم را می‌پرسد،حسین آقا، صاحب نانوایی پایین ازمان بیشتر مواقع پول نان را نمی‌گیرد می‌گوید بروید بعدن بیاورید، بقیه کسانی هم که توی نانوایی کار می‌کنند بهمان می‌گویند همسایه.   ما صبح ها نان نصفه می‌خریم، چون زیاد میل نداریم صبحانه بخوریم اما روزهایی که یک دانه می‌گیریم شاطرهای نانوایی خیلی ذوق می‌کنند می‌گویند آفتاب از کجا درآمده که نان کامل می‌خواهید بخورید و ما لبخند می‌زنیم. آقای تبریزیان هم بهمان  می‌گوید همسایه، سوپر آنطرف خیابان هم باهامان شوخی دارد، چه با من و چه با خواهرم. یکبار رفتیم جلوی تلویزیون بزرگی که بالای سوپر نصب شده ایستادیم و هی شکلک درآوردیم و مغازه دارها کلی بهمان خندیدند. حالا شاید از نظر شما در شان و شخصیت ما نباشد ولی اگر خودتان هم بودید روده بر می‌شدید از خنده، حالا کو تا ما برویم یک محله دیگر و اهل محل انقدر از ما خوششان بیاید که شوخی کنند و راحت باشند.
آقای مدنی
روزها توی خانه و روی برگ گلدان هایی که گذاشته ایم پشت پنجره یک نور خوبی می‌افتد، بعضی روزها کوکوسبزی و سبزی پلو درست می‌کنیم و بویش خانه را برمی‌دارد، همه جای خانه خیلی قشنگ و دلنشین می‌شود، من میز را می‌چینم و منتظر خواهرم می‌شوم که از سرکار برگردد و باهم غذا بخوریم. چرا پس شما را یک بار دعوت نکردیم؟ چون فکر کردیم سرتان شلوغ است و کار دارید و معذب می‌شوید با ما سر یک میز بنشینید. شاید از این قسمت خوشتان نیاید ولی دوست هایمان پنجشنبه ها می‌آیند و با هم شلم و مونوپلی و پوکر بازی می‌کنیم. امیدوارم شما هم مثل من حوصله مونوپلی را نداشته باشید اما احتمالن چون سرمایه دارید خوشتان می‌آید و کیف می‌کنید. درست است که اگر جای دیگری برویم هم می‌توانیم بازی کنیم، اما همه با این خانه احساس نزدیکی و راحتی می‌کنند، حتی چندوقت پیش یکی از دوست هایمان گفت این خانه مثل خواهرش می‌ماند و گفت یک زمان انقدر که اینجا راحت بوده جاهای دیگر نبوده.
آقای مدنی
صبح رفتم از دکه سر خیابان آگهی همشهری خریدم. نگاه کردیم دیدیم چه قدر قیمت خانه ها بالا رفته. مدام به خواهرم گفتم شاید شانس آوردیم و یک خانه خوب پیدا کردیم مثل اینجا، از سر صبح برای اینکه بهش دلداری بدهم گفتم می‌گردیم و شاد توی فلان خیابان یا بهمان خیابان یک خانه یک خوابه مناسب پیدا کردیم، خواهرم هم گفت کی تا حالا شانس آوردیم که این بار دومش باشد؟ اگر بنا به شانس باشد می‌گویند بیایید این خانه مال شما. البته این حرف یک کم غیرمنطقی ست ولی همین که توی این پنج سال صاحبخانه منصفی مثل شما گیرمان آمده که هر سال فقط یک مقدار کرایه را بالا برده خودش شانس بزرگی ست ولی حقیقتش با این پولی که ما داریم هیچ جا خانه پیدا نمی‌کنیم. تازه دست تنها اسباب کشی برایمان خیلی سخت است درست است که شوهرخواهرمان و دوستانمان می‌آیند کمک ولی خب آن بیچاره ها چه گناهی کرده اند که زیر بار این کمد یک تنی که گوشه خانه است باید سیاه و کبود شوند؟ نگران نباشید به سقف فشار نمی‌آورد اگر بنا بود سقف به خاطر سنگینی اش بریزد تا حالا ریخته بود. اگر از اینجا بلند شویم   آوارگی مان شروع می‌شود و دیگر هر سال باید از این خانه به آن خانه اسباب کشی کنیم در صورتی که پنج سال اینجا مانده ایم و چه قدر خاطره از این خانه داریم، یک عالمه خاطره تلخ و شیرین. چه تولدهایی که اینجا برگزار نشده و چه مهمانی هایی که اینجا نگرفیتم، مهمانی های کم سر و صدا، چه باران هایی را رفتیم توی بالکن دیدیم، چه ظهرهایی که من اینجا تنها بوده ام، رفته ام روی تخت دراز کشیده ام و از آن همه سکوت  خانه و آن سایه قشنگی که افتاده روی همه چیز کیف کرده ام. روزهایی که می‌رفتیم ملاقات خواهرم عصرش برمی‌گشتم اینجا با دوست هایمان گلنار می‌خواندیم و گریه می‌کردیم. به خواهرم گفتم یکی از دوستانمان دارد خانه می‌خرد ولی نباید این را می‌گفتم چون بعدش هر دویمان غرق در ناراحتی عمیقی شدیم.
صاحبخانه محترم
چه طور دلتان می‌آید به این سادگی این چیزها را از ما بگیرید، ها چطور؟

۲ نظر: